حدود 8 ماه پیش بود که بادوستم(N)شروع کردیم به ساختن یه روبات کوچولو.... یه روبات تعقیب خط ساده!
برد اول و به خوبی وخوشی کاراشو کردیم. اما مشکل از جایی شروع شد که شروع کردیم تا برد سنسور هاشو درست کنیم...نمیدونم چجوری بگم که باورتون بشه اما باید باور کنید!
سنسور های روبات ما خود بخود تنظیم میشدن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یهنی هر چقد هم با تنظیمات عوض میکردیم اما خود بخود دوباره تنظیمات تغییر میکرد!!!!!
خلاصه با کلی دردسر تونستیم روباتو کامل کنیم و اسمش وگذاشتیم: M(یعنی من).N(دوستم)با سال ساخت روبات که2011 بود! کم کم داشتیم کارای روبات رو فراموش میکردیم که یه اتفاق دیگه افتاد...
اینبار وحشتناک تر از قبلی!واقعا نمیدونستم باید چیکار میکردم.....
ما اثباب کشی داشتیم ومن روبات وگذاشته بودم پشت ماشین. ولی بابام ندیده بودش و برای همین یه ساک گنده رو انداخت روش! با ترس جیغ زدم باااااااااااااااباااااااااااااااااااا خرابش کردی!اما وقتی رفتم روباتو بردارم دیدم سر جاش نیست یه ذره اطرافمو نگاه کردم... دیدم روباتم زیر صندلیه! یعنی کی جا به جاش کرده بود؟!!!!!!!!!!!!! من که اینکارو نکرده بود! کم کم داشتم از روباته میترسیدم...خیلیم میترسیدم......
اما اوج قضیه اون شب بود...شب سوم فروردین.....خونه تاریک تاریک بود صدای هیشکی نمیومد....همه هم خواب بودن و فقط من بیدار بودم که یه صدای تق تق شنیدم و پشت سر اون صدای چرخ هایی که داشتن روهوا میچرخیدن....تا اینجای کارومیتونیستم بندازم تقصیر خواهر کوچیکم که دوباره شیطنتش گل کرده و روباتو دست کاری کرده! اما...... هرکاری کردم نتونستم صدای ناله ی بعدشو تو ذهنم توجیه کنم......
رفتم دنبال صدا....باورم نمیشد...خودش بود......روباتمو میگم! زیر چنتا جعبه مونده بود وداشت ناله میکرد...میخواستم از ترس سکته کنم اما ترجیح دادم سکته رو بزارم واسه بعد وفعلا روباتو کمک کنم!
با هزار ترس روباتو از اونجا کشیدمش بیرون...سریع خودشو از تو دستم به زور آورد بیرون و چن دور دور اتاق دور زد.....احساس کردم قلبم داره از جاش کنده میشه!!!!!!!!!!
بعد در حالی که داشت ال ای دی هاشو به ترتیب روشن خاموش میکرد آروم اومد طرفمو گفت:سلام.....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خوب بقیش باشه واسه بعد!!!!!!!!!!!!! نظر یادتون نره ها!!!!!!!!!!!!